امروز 8 ژانویه روز خداست
هر چی تو دلت هست بگو
خدا امروز قشنگتر نگات میکنه
زمزمه ی فرشته ها رو میشنوی :
بگویید تا اجابت کند پروردگار یگانه ... .
روز خدا "Day of God "
ساعت یک بامداد شنبه نوزده دیماه 1383 مطابق با 8 ژانویه 2005 میلادی ، پس از خروج از اینترنت و قبل از خواب. درحالیکه با چشمهای بسته کارهای روز گذشته را مرور میکردم ، ناخودآگاه یاد متنی ازشکسپیر در مورد رد پای خدا افتادم، بخصوص آن قسمتش که خدا در پاسخ به گلایه بنده اش از اینکه چرا او را تنها گذاشته میفرماید:«فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود. من هرگزتو را تنها نخواهم گذاشت، حتي براي لحظه اي... و من چنين كردم.هنگامي كه در آن روزها يك رد پاي بر روي شن ديدي ، من بودم كه تو را بدوش مي كشيدم.» ناگهان ذهنم پرواز کرد وگویی به آسمانها رفت. خدا را دیدم
که به من لبخند میزد. با شرمندگی تمام سرم را به زیرانداختم ، درحالیکه بدنم میلرزید:
مثل وقتی که کسی به تو کلی خوبی کرده باشه و تو حتی یه دفعه هم جویای احوالش نشده باشی. روی نگاه کردن به خدا را نداشتم. تمام خوبیهایی که درطول زندگی به من کرده بود را میدیدم، و لحظات بسیاری که غرق در نعمتهای او، فراموشش کرده بودم را نیز.
بیشتر در دوره های غم واندوه بود که یادش می افتادم. گو اینکه او را وجودی میدیدم که هرگاه مشکلی دارم باید بیاید و آنرا حل نماید. و من هم درعوض ناسپاسی، فراموشی، بی معرفتی و...همیشه او را بدلیل آنچه به من داده بود شکر میکردم و هرگاه چیزی بدستم نمیرسید ، طلبکارنه از او درخواست آنرا مینمودم. میخواستم سرم را بلند کنم و برای جبران همه ناسپاسی ها، در چشمهایش نگاه کرده و از او تشکر نمایم. اما به چه زبانی وبا چه کلماتی؟ یاد سخن سعدی افتادم که میگفت:« منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت. هرنفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات. پس درهرنفس دونعمت موجود است و برهرنعمت شکری واجب......ازدست و زبان که برآید.......کزعهده شکرش به درآید »
وقتی به خودم آمدم وسرم را بلند کردم تا ازاو تشکرنمایم، درحالیکه لبخند میزد احساس کردم دارم از او دور میشوم. هنوز لبخندش را میدیدم. هرچه کردم زبانم به تشکربازنشد که نشد.
اما این بار نه ازسر ناسپاسی ، بلکه بدلیل ناتوانی از یافتن جمله ای شایسته او و روشی برای بیان شایسته آن. به زمین آمدم، درحالیکه خواب بتدریج برمن مستولی می شد. بین بیداری وخواب ، ناگهان ستاره ای در ذهنم درخشیدن آغازکرد. یه ستاره ازجنس فکر. فکری ناگهانی و شهودی:«اینکه چه میشد اگردرسال یک روز را برای قدردانی از نعمات خدا و یاد بزرگی او روزخدا بنامیم؟» هرچند که تمام روزها برای اوست.
تصمیم گرفتم روی آن فکر کنم و در نامه ای به دبیرکل سازمان ملل متحد آنرا به ایشان پیشنهاد نمایم. این کار را کردم و اینک اگر شما هم با این پیشنهاد موافقید و میخواهید کاری برای قدردانی از خدا بکنید، لینک آنرا در وبلاگ خود گذاشته وبرای دوستانتان ارسال کنید وآنها نیز برای دوستانشان.
« ۱۹دیماه هرسال مطابق با 8 ژانویه : روز خدا » بامید یاری پروردگار
منبع
برادریhttp://pouria47.persianblog.ir/1383/10/
هر چی تو دلت هست بگو
خدا امروز قشنگتر نگات میکنه
زمزمه ی فرشته ها رو میشنوی :
بگویید تا اجابت کند پروردگار یگانه ... .
روز خدا "Day of God "
ساعت یک بامداد شنبه نوزده دیماه 1383 مطابق با 8 ژانویه 2005 میلادی ، پس از خروج از اینترنت و قبل از خواب. درحالیکه با چشمهای بسته کارهای روز گذشته را مرور میکردم ، ناخودآگاه یاد متنی ازشکسپیر در مورد رد پای خدا افتادم، بخصوص آن قسمتش که خدا در پاسخ به گلایه بنده اش از اینکه چرا او را تنها گذاشته میفرماید:«فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود. من هرگزتو را تنها نخواهم گذاشت، حتي براي لحظه اي... و من چنين كردم.هنگامي كه در آن روزها يك رد پاي بر روي شن ديدي ، من بودم كه تو را بدوش مي كشيدم.» ناگهان ذهنم پرواز کرد وگویی به آسمانها رفت. خدا را دیدم
که به من لبخند میزد. با شرمندگی تمام سرم را به زیرانداختم ، درحالیکه بدنم میلرزید:
مثل وقتی که کسی به تو کلی خوبی کرده باشه و تو حتی یه دفعه هم جویای احوالش نشده باشی. روی نگاه کردن به خدا را نداشتم. تمام خوبیهایی که درطول زندگی به من کرده بود را میدیدم، و لحظات بسیاری که غرق در نعمتهای او، فراموشش کرده بودم را نیز.
بیشتر در دوره های غم واندوه بود که یادش می افتادم. گو اینکه او را وجودی میدیدم که هرگاه مشکلی دارم باید بیاید و آنرا حل نماید. و من هم درعوض ناسپاسی، فراموشی، بی معرفتی و...همیشه او را بدلیل آنچه به من داده بود شکر میکردم و هرگاه چیزی بدستم نمیرسید ، طلبکارنه از او درخواست آنرا مینمودم. میخواستم سرم را بلند کنم و برای جبران همه ناسپاسی ها، در چشمهایش نگاه کرده و از او تشکر نمایم. اما به چه زبانی وبا چه کلماتی؟ یاد سخن سعدی افتادم که میگفت:« منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت. هرنفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات. پس درهرنفس دونعمت موجود است و برهرنعمت شکری واجب......ازدست و زبان که برآید.......کزعهده شکرش به درآید »
وقتی به خودم آمدم وسرم را بلند کردم تا ازاو تشکرنمایم، درحالیکه لبخند میزد احساس کردم دارم از او دور میشوم. هنوز لبخندش را میدیدم. هرچه کردم زبانم به تشکربازنشد که نشد.
اما این بار نه ازسر ناسپاسی ، بلکه بدلیل ناتوانی از یافتن جمله ای شایسته او و روشی برای بیان شایسته آن. به زمین آمدم، درحالیکه خواب بتدریج برمن مستولی می شد. بین بیداری وخواب ، ناگهان ستاره ای در ذهنم درخشیدن آغازکرد. یه ستاره ازجنس فکر. فکری ناگهانی و شهودی:«اینکه چه میشد اگردرسال یک روز را برای قدردانی از نعمات خدا و یاد بزرگی او روزخدا بنامیم؟» هرچند که تمام روزها برای اوست.
تصمیم گرفتم روی آن فکر کنم و در نامه ای به دبیرکل سازمان ملل متحد آنرا به ایشان پیشنهاد نمایم. این کار را کردم و اینک اگر شما هم با این پیشنهاد موافقید و میخواهید کاری برای قدردانی از خدا بکنید، لینک آنرا در وبلاگ خود گذاشته وبرای دوستانتان ارسال کنید وآنها نیز برای دوستانشان.
« ۱۹دیماه هرسال مطابق با 8 ژانویه : روز خدا » بامید یاری پروردگار
منبع
برادریhttp://pouria47.persianblog.ir/1383/10/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
صحبتها و نظرات دوستانه